بدون عنوان
عزیز دلکم خیلی وقته دلم می خواد از احساسم و علاقم از زمان به وجود اومدنت تا تولدت و از تولدت تا الان بنویسم ولی فرصت نکردم. ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است. اذر 88 فهمیدم تو هستی. مامانی و بابایی کربلا بودن. خیلی خوشحال بودم و طاقت نداشتم تا برگشتنشون. ولی به هر سختی شده صبر کردم تا بیان و به مامانی گفتم.اول جا خورد و بعد خوشحال شد.ولی قرار شد بعدا به بقیه بگیم. بابا هم که فهمید خوشحال شد. خلاصه یک ماهی که گذشت مامانی به همه گفت. دیگه خودم هم باورم شده بود. روزها میگذشت و تو بزرگتر میشدی و من بیقرارتر. بیقرار دیدنت. عید 88 یکی از قشنگترین عیدها بود که داشتیم هم من هم بابا. توهم باهامون بودی. ولی بیشتر پیش من. دکتر ...
نویسنده :
مامان نعیمه
12:21