این چیه؟
میدونی پسر.الان 4-5 روزه منو یاد تبلیغی انداختی که چند وقت پیشتر تلویزیون نشون میداد.
داستان تبلیغ ازاین قرار بود که یه پدری به یه گنجشک اشاره میکرد و از پسرش میپرسید این چیه؟
پسره تا 4 بار گفت گنجشکه. دفعه پنجم عصبانی شد و سر پدرش فریاد زد مگه نمیبینی؟ چندبار بگم گنجشکه؟
بعد پدر یه دفتر خاطرات رو به پسرش میده که خاطرات کودیه پسرش رو توش نوشته.
پدره نوشته بود که امروز تورو به پارک بردم و تو با دیدن یه گنجشک 20بار پرسیدی این چیه؟ و من هربار با ذوق گفتم گنجشکه.
پسر با خوندن این صفحه ناراحت میشه و عذر خواهی میکنه.
راستش من هربار با دیدن این تبلیغ که در مورد احترام به شخصیت پدر و مادر بود گریه میکرد.
حالا که سه شنبه است و تو دقیقا از بعداز ظهر جمعه شروع کردی به پرسیدن این سوال.
یعنی هر چی میبینی میپرسی این چیه؟
و من هم با کلی ذوق و خندیدن از ته دل اسم هر چیزی که نشونم دادی رو بهت گفتم.
ولی حالا گفتم بزار به جای دفتر خاطرات اینجا بنویسم داستان خودمونو که بعدا تو هم بخونی.
نمیدونم اینده چه اتفاقی می افته. ولی الان بیشتر از قبل به پدر و مادرم احترام میزارم.
نمیدونم اینقدر که الان برا هر قدم اهسته ای که تو بر میداری و من ذوق میکنم و پا به پات اروم راه میرم، تو هم زمان پیری من منتظر قدم های اهسته ی من میشی یا نه؟
یا الان حس قشنگی که از این شیطنت تو موقع پرسیدن این چیه؟ به من دست میده ایا وقت پیری من تو با چه حوصله ای به یه سوال تکراری من جواب میدی؟
به هر حال شیرین زبونم.
همه ی این کارارو هم که بکنی یا نه.من عاشقتم و میپرستمت.
این رسم روزگاره.من اولین مادری نیستم که اینطوری به کودکم عشق میورزم و قطعا اخری هم نخواهم بود.
تا بوده همین بوده.